راه سبز

من سیاسی نیستم اجتماعی هستم

راه سبز

من سیاسی نیستم اجتماعی هستم

از ماست که بر ماستاز من است

از من است که بر من است.

یک بار دیگر بر همه ما ایرانیان ثابت شد که ما مقصریم ولی نمی خواهیم قبول کنیم.

همه دیدیم که وقتی بازاریان در برابر افزایش مالیات دست به اعتصاب زدند دولت زورگو ظرف یک هفته مجبور به عقب نشینی شد. حال از شما، نه از خودم می پرسم اگر آن روز که شیر را از 250 تومان به 350 تومان افزایش دادند یعنی 40 درصد افزایش دادند اگر فقط یک هفته هیچ کس شیر نمی خرید آیا دولت زورگو مجبور به کاهش قیمت نمی شد. اگر دولت بنزین را گران کند فقط یک هفته بنزین نخریم و کمی به خودمان سختی بدهیم آیا دولت قادر خواهد بود هر نرخی را تصویب کند.

پس قبول کنم که تقصیر خودم است. تقصیر خود من است که دولت به من زور می گوید. ما همیشه می گوییم وقتی همه این کار را کردند من هم این کار را می کنم. یکی نیست به من بگوید وقتی همه این کار را کردند دیگر هیچ نیازی به از خود گذشتگی تو نیست.

 

کی به چی فکر می کنه؟

کی به چی فکر می کنه؟

معمولا آدمها عادت دارند شب هنگام خواب به آرزوهاشان یا به حوادث روزانه فکر کنند. سازمان اسلامی تهیه و بایگانی افکار، در جمهوری اسلامی این افکار را با سند ( سند آن در بانک مرکزی موجود است. ) تهیه و برای تنویر افکار عموم در اختیار همگان گذاشته است که چند مورد آن در ذیل آورده شده است. 

 

رهبر ساندیس خوران جهان:

            آخ، چی می شد آن روزی را ببینم که مجتبی من بر تخت ولایت عهدی تکیه زده و در حالی که نوه یک میلیون پوندی ام را با خود همراه دارد سر همه مخالفان.. دشمن، دشمن . دشمن ....آخ چه رویای شیرینی. همش تقصیر این رفسنجانی پدر سوخته است. اگر او این موسوی و کروبی را به جانم نداخته بود الان من خوشبخت ترین رهبر جهان بودم. آخ از دست تو کروبی با آن دهان دریده ات اگر دستم برسد تکه تکه ات می کنم.... ( در این لحظه متکا تکه تکه می شود... )

 

سردمداران حکومت:

            آه دنیا چقدر قشنگه. هیچ وقت فکرش را نمی کردم چنین روزهایی را ببینم. یادش بخیر تو مدرسه همه منو مسخره می کردند. خوب تقصیر من چی بود درسها سخت بودند و من نمی فهمیدم. آخ ننه جون کجای که ببینی همه به پسرت می گن آقا دکتر! آقا دکتری که دیپلم هم نداره. کاش می تونستم همه را مجبور کنم به من بگن پروفسور! ولی خوب راه نداره. البته می شد اگر این مخالفین نبودند. آخ یادم رفت فردا هم قراره مردم بریزن تو خیابون. آخه یکی نیست به این ها بگه چی کار به کار ما دارید. بشینید خونه هاتون تا پول نفت را بیارن سر سفرتون. کاش می شد در همه خونه ها را دیوار کشید تا کسی بیرون نیاد. لعنتی ها برید خونه هاتون. برید خونه ها تون. ( متکا تکه تکه شئ و ...)

 

مزدوران حکومتی:

            آخ داداش، چه روزایی داشتیم. چی خوب بود هم حالمون و می کردیم هم حقوق آن چنانی می گرفتیم. هیف. هیف که این کروبی بی پدر و مادر کاسه کوزه ما را به هم زد. اگه اون نبود الان هم سور و ساتمون به راه بود. مردیکه بی شرف بدنش به من تا ببینی باهاش چکار می کنم.....

 

و در آن سو  

 

حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی :

مردیکه برای من دم در آورده. یادش رفته هیچ کس جرات نمی کرد بگه اون آیت الله ست و من رفتم نماز جمعه اونو آیت الله خطاب کردم. حالا می خواد منو نابود کنه. برای بچه های من پرونده درست می کنه. تو مرقد امام جلوی خودم مگه مزدوراش بر علیه من شعار بگن. ولی من یه چیزی رو می دونم که اون نمی دونه هر کی بره بالای منبر دیکتاتوری با سر می خوره زمین. همین الانش هم معلوم اگر یه خورده فکر بکنه.

 

میرحسین موسوی:

            خدایا، فردا دوباره مردم می خوان بریزن تو خیابون. دوباره یه عده دستگیر می شن و خانواده هاشون اسیر و گرفتار می شن. خدایا کاش راه دیگری برای رسیدن به آزادی بود. آخه این مردم حق شونو می خوان. می خوان کسی دخترانشون تو خیابون نگیر و ببر... آخ خدای من این دیگه آخر ظلم و جنایت. اونم توی مملکت ما که ادعا می کنیم مملکت اسلامی. خدایا اصلا فکرشو نمی کردم این طوری بشه. خدایا فقط تو درد منو می دونی فقط تو می دونی که نمی تونم توی چشمهای خواهرم نگاه کنم. کاش این طوری نمی شد. کاش این طوری نمی ش.

 

زندانیان آشوبهای اخیر:

            خدایا، یعنی من بیدارم؟! یعنی درست می بینم؟! یعنی این مملکتی بود که توش زندگی می کردم؟! هر کی می گفت باور نمی کردم. هرگز باور نمی کردم توی این مملکت یک نفر را بکنند توی یک تابوت بعد بگذارند توی دیوار. یعنی من بیدارم و خواب نمی بینم؟! یعنی اسلام اسلامی که اینا می کردند اینه؟! یعنی اینه روش پیامبر و امامان ما؟! من که تاریخ اسلام را با بیست پاس کردم هرگز چنین چیزی ندیدم. اینا پیرو کدام اسلام و کدام پیامبر هستند؟ نه خدای من باورم نمی شه این مملکتی که من توش زندگی می کردم.

 

مردم کوچه و خیابان:

            خدایا، یعنی می شه؟ یعنی می شه یه بار دیگه خوشی به شهر و دیار ما برگرده؟ یعنی می شه یه باره دیگه رنگ ارزونی را ببینیم. یعنی می شه دوباره روزهایی بیاد که دوباره هر پنج شنبه با فامیل دور هم جمع بشیم؟ بگیم بخندیم شاد باشیم و شادی کنیم. خدایا تو می دونی که من از ترس خرج مهمونی که دیگه مثل اون زمونها کسی را به خونم دعوت نمی کنم. آخ خدایا، یعنی می شه؟